کد مطلب:10361 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:580

شيوه تربيت و ارزيابي در قرآن
مقاله
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»

الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي



در محضر مبارك دانشجويان عزيز تربيت معلم هستيم و جمعي از عزيزان ديگر. بحثمان در اين جلسه اين است كه راه تعليم و تربيت و ارزيابي خود چيست؟ اين بحث به درد پدر، مادر، استاد دانشگاه، طلبه، عموم مردم مي خورد.

شيوه تربيت و شيوه ارزيابي از خود.

قرآن وقتي مي خواهد تربيت كند از سرچشمه تربيت مي كند. مثلا اگر يك كسي مي خندد، معلم سرِ كلاس، يا پدر مي گويد نخند، خوب اين بچه هم همچين مي كند، بدتر مي خندد، اين رقمي نمي شود چون مي گويي نخند، مي خندد. بايد ديد از چي مي خندد، پشت منبر من چيزي است؟ حالا قيافه ام مشكل دارد، ريشه خنده را كشف كنيم والا بخند، نخند نمي شود.

1- توجه قرآن به ريشه گناهان

مثلا ريشه غيبت چي است؟ چرا ما غيبت مي كنيم؟ براي اينكه عيبش را فهميديم. عيب را از كجا فهميديم؟ براي اينكه تجسس كرديم عيبش را كشف كرديم؟ از كجا تجسس كردي؟ سوءظن بردي. پس ببينيد ريشه غيبت اين است: اول انسان، سوءظن مي برد، مي گويد اين كي است؟ آن دختر كي بود؟ آن پسر كي بود؟ اين كجا رفت؟ چي گفت؟ اول آدم سوءظن مي برد، اين سوءظن ريشه مي شود تا آدم برود ببيند قصه چيست، اين مقدمه مي شود براي تجسس، خاله وارسي مي كنيم. وقتي پي اش را گرفتيم، تجسس كرديم، عيب را پيدا مي كنيم، عيب را كه پيدا كرديم، اين تجسس ريشه مي شود براي غيبت.

ولذا قرآن وقتي مي خواهد انسان را تربيت كند، اول گفته سوءظن نبر، سوره حجرات اول گفته «اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ» الحجرات/12 اجتناب كنيد از سوءظن، مي گويد ريشه را پاك كن. جلوي اين را بگير، سوءظن نداشته باش. «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» سوءظن گناه است، بعضي از سوءظن ها گناه است. حالا اگر سوءظن پيدا شد، خوب بالاخره گاهي هم دست خود انسان نيست، گاهي ذهنش به يك سمتي مي رود. مي گويد اگر سوءظني پيدا كردي، ناخودآگاه سوءظني برايت پيدا شد، لااقل دنبالش نرو، «وَلَا تَجَسَّسُوا» اول مي گويد «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» بعضي از سوءظن ها «إِثْمٌ» گناه است، حالا چرا گفته بعضي وقت ها؟ چون اگر بخشي از جامعه فاسد است، شما خوب نيست سوءظن ببري، اما اگر مثلا يك جايي عموم فاسد هستند، ديگر حالا اينجا شما خواسته باشي بگويي سوءظن نه، ديگر خيلي آدم بايد خودش را به حماقت بزند، وقتي همه فاسد هستند، در فضاي فاسد سوءظن اشكال ندارد، چون همه فاسد هستند. يعني اگر يك جايي بيست نفر دارند هروئين و ترياك مي كشند، يك جوان كه رفت توي اتاق نگو: سوءظن نداشته باش، انشاءالله آدم خوبي است، ببين همه مي كشند، اين هم برود آنجا بنشيند مي كشد، يعني اگر فضا، فضاي آلوده شد، آنجا سوءظن اشكال ندارد، گفته «بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» شايد غرض اين باشد. پس اول گفته ريشه را حل كن، سوءظن.

2- دوري از حسادت در گفتار و رفتار

حالا اگر سوءظن ناخودآگاه پيدا شد، مي گويد دنبالش را نگير. بعضي چيزها هست دست خود آدم هم نيست، مثلا آدم حسود است، نمي تواند ببيند كه چطور او دارد، چطور، چرا قرعه به نام او افتاد؟ چرا او دارد من ندارم؟ اين پيش مي آيد، منتهي مي گويد حالا كه حسد پيش آمد اين حسدت را اظهار نكن و لذا گفته «وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» الفلق/5، اين «إِذَا حَسَدَ» است، نگفته(مِن شَرِّ حَاسِدٍ) بالاخره اگر گفت خدايا من را از شر حاسد نجات بده، همه مردم بايد بميرند تا شما گير شرشان نباش، حاسد كه هست، يعني همه حسد دارند، منتهي مي گويد «مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»، «إِذَا حَسَدَ» يعني حسودي كه حسدش را دارد، چاقو در جيب همه هست، منتهي همه چاقوكش نيستند. حسود و حسادت را دارند، آدم بي حسد ناياب است، كمياب است، اما آن كه به ما گفتند نمي گويد حسود نباش، مي گويد جلوي اظهار حسادتت را بگير. مثلا نشستي مي بيني عجب مقاله اي مي خواند، مي بيني مقاله شما خوب نشد، مقاله اين خوب شد، خوب اين يك چيزي ات مي شود حسادت است، منتهي مي گويي برو بابا از روي كتاب ها نوشته، اين نيشي كه مي زند «إِذَا حَسَدَ» است.

فاطمه خانم چه غذايي پخت، انصافاً مهماني خوبي كرد، برو بابا، برنجش خوب بود، زهرا خانم كمكش كرد. چه راننده قوي است، رانندگي اش قوي نيست، اين بي كله مي رود. بي كله مي رود، با كله مي رود، پس ببينيد حسادت هست، اظهار است. چون آدم بالاخره معصوم كه نيست، يك چيزهايي پيش مي آيد. اظهار نكند.

3- سوءظن، تجسّس، غيبت

پس اول سوءظن است، بعد از سوءظن تجسس، قرآن اول مي گويد «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» بعد مي گويد «وَلَا تَجَسَّسُوا» تجسس نكن، بعد از «لا تجسسوا» مي گويد «لَا يَغْتَب» غيبت نكن. ببين سه تا كلمه پشت سر هم است، اول ريشه، سوءظن، اگر حريف ريشه نشدي تنه، تجسس، اگر حريف تنه نشدي، شاخه، سه تا كلمه، «اجْتَنِبُوا»، اجتناب كنيد از سوءظن، بعد از اجتناب مي گويد «لَا تَجَسَّسُوا» تجسس نكن، بعد مي گويد «لَا يَغْتَب» غيبت نكن. اين شيوه تربيت قرآن است.

بسياري از گناهاني كه ما مي كنيم، حالا از گناهان سياسي، اينهايي كه پناهنده مي شوند به سفارتخانه ها در كشورهاي ديگر، اينهايي كه خودشان را به اين و آن مي چسبانند، به اين حزب، به آن حزب، به اين تاجر، به آن تاجر، تملق مي گويند، بله قربان مي گويد، چه است؟ مي گويد آخر فلاني آدم عزيزي است، من اگر داماد اين شوم من هم عزيز مي شوم، مي خواهم دختر اين را بگيرم. با فلاني شريك شوم. . . زمان شاه خيلي ها دست و پا مي زدند با يكي از اين فاميل هاي شاه شريك شوند، از اين شاپورها بودند، مي گويد اگر ما با اينها شريك شويم يكي ماليات نمي دهيم، چون بندِ به خاندان پهلوي مي شويم، يكي هرچي بخواهيم با يك تلفن مي گيريم، هم گرفتن آسان است، هم ندادن آسان است.

4- عزّت طلبي، ريشه وابستگي

قرآن مي گويد براي چه اينقدر به اين و آن مي چسبي؟ عزت مي خواهي؟ قرآن مي زند به ريشه، مي گويد چه؟ مي گويد «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» چقدر خوب است اينهايي كه پاي تلويزيون نشسته اند اين آيه را حفظ كنند، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» درس كه مي خواني نگو من اگر فوق ليسانس بشوم عزيز هستم، ممكن است دكتر هم بشوي، عزيز نباشي. اين هم كه گفته «جَمِيعًا» يعني صد در صد، يعني اينطور نيست كه بگويي نود و نه درصدش براي اين است، مال خداست، يك درصدش، نه، يك درصد هم عزت در اينكه تو فكر مي كني نيست. اگر يك درصد هم بود خدا دروغ مي گفت، اگر مثلا يك درصد عزت مال آن باشد، نخير، چون افرادي داريم اين پول را ندارند، عزتش از ايشان بيشتر است، اين سواد را ندارند، عزتش از ايشان بيشتر است. در مناجات شعبانيه است(الهي بيدك) به دست توست(لا بيد غيرك) خوب(بيدك الخير) داريم اين هم مي گفت(بيدك العزه) اول مي گويد(بيدك) بعد مي گويد(لا بيد غيرك) يعني به دست تو هست، به دست غير از تو نيست، اين تكرار مي كند، ببين يك وقت مي گوئيم(اشهد ان لا اله الا الله) خوب(لا اله الا الله) بس است ديگر، بعد مي گوييم نخير كافي نيست، بعد مي گويد(وحده)، باز هم(لا شريك له) يعني پشت سر هم مي گويد(لا اله الا الله) خدايي جز او، معبودي جز او نيست، بعد مي گويد(وحده) خودِ خودِ خودش، كس ديگري نيست، بعد مي گويد(لا شريك له) شريكي ندارد، اين سه تا كلمه با سه تا عبارت مي خواهد تأكيد كند، (لا اله الا الله) توحيد است، (وحده) توحيد است، (لا شريك له) توحيد است، اين هي پشت سر هم، (الهي بيدك) بعد مي گويد(لا بيد غيرك) هم براي تأكيد است، (زيادتي و نقصي) زيادي ام و نقصم. چقدر آدم ها خواستند عزيز شوند به اين و آن چسبيدند و عزيز نشدند، ممكن است يكي دو سه روزي زنده باد بگويند، اما بعد يك جوري مرده باد پيش مي آيد كه آن مرده بادها حال آن زنده باد را مي گيرد. «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» اگر به اين معتقد باشيم، خيلي آرام مي شويم. براي چي مثلا اين خانه در اين روستا را مي خواهي چه كني؟ حالا پهلوي روستائي ها مي خواهي روستائي ها بگويند اوه، فكر مي كند با اين خانه در اين روستا، روستائي ها دعايش مي كنند، يكي يك فحش حواله اش مي كنند. اينكه با خانه مي خواهد عزيز شود فحشش مي دهند.

بعضي ها يك كارهايي مي كنند عزيز شوند، اتفاقا برعكس مي شود. از قضا سركنگبين صفرا فزود، آيه ديگر داريم مي فرمايد: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» جاي ديگر داريم «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ» باز هم مي گويد «جَمِيعًا».

5- اراده خداوند، مافوق اراده بشري

خدا خواست سيد حسن نصرالله را عزيز كند، خدا خواست اسرائيل را ذليل كند، خدا خواست شاهي كه نود تا كشور حمايتش مي كردند، گريه كنان از ايران فرار كند. خدا خواست امام خميني كه يك خودكار هم جيبش نبود، يك مدادتراش جيبش نبود، خدا خواست امام خميني با دست خالي پيروز شود، شاه با دست پُر فرار كند. خدا خواست قلدر زمان صدام در كوره قايم شود. خدا خواست فرعون غرق شود، خدا خواست قارون توي خاك فرو برود. خدا خواست كسي كه ده تا پسر صد و بيست كيلويي داشت «أَبْتَرُ» شود، خدا خواست پيغمبري كه هيچ پسري نداشت كوثر شود، از يك دختر نسل سادات رشد مي كند، امّا از ده تا پسر او اسمي نيست.

خدا خواست يزيد با سي هزار لشكرش در كربلا محو شود. خدا خواست امام حسين با هفتاد و دو نفر مطرح شود. اينطور نيست كه ما فكر كنيم، آنقدر دكان هاي سه نبش و چهار نبش در خيابان هاي اصلي ورشكست مي شوند و آنقدر آدمهايي زير راه پله لبو فروشي مي كند زندگي اش خوب است.

لبو فروشان خوشبخت و تجار بدبخت، اين نيست كه من اگر داماد اين شوم، اگر دختر اين را بگيرم، اگر اين پسر بيايد من را بگيرد، اگر، اگر، اگر، اگر، همه اين اگرها خيال است، قرآن خيلي آيه دارد مي گويد «إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ» البقرة/78 خيال مي كند. «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَي شَيْءٍ» المجادلة/18 خيال مي كند اين كارش را درست مي كند. گاهي قرآن مي گويد «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ» المائدة/68 تا اين كار را نكني پوك هستي، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا»، «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً».

6- خود برتربيني، ريشه تمسخر ديگران

يك كسي كه يك كسي را مسخره مي كند، شيوه تربيت را داريم مي گوئيم، مسخره اش نكن، مي داني چرا مسخره مي كني؟ ريشه مسخره چي است؟ چرا اين را مسخره مي كني؟ علت اينكه اين را مسخره مي كني اين است كه فكر مي كني تو از او بهتر هستي، قرآن مي گويد «لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ» الحجرات/11 مسخره نكنيد، بعد مي گويد «عَسَي أَن يَكُونُوا» يك صلوات بفرستيد.

عرض كنم به حضور شما كه «لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ» الحجرات/11 قومي قومي را مسخره نكنند. يكي از عيب هاي متأسفانه بعضي از ما اين است كه استاني مسخره مي كنيم، رشتي ها، اصفهاني ها، كاشاني ها، يزدي ها، بندري ها، لرها، ترك ها، فارس ها، كه چي؟ اين خيلي گناهش بد است. آخر يك كسي گناه يك نفر را مي كند آسان است، آسان نيست ولي همين طور از يك شهر، مي داني وقتي مي گوئي كاشاني ها، غيبت همه كاشاني ها مي شود؟ لااقل بگو بعضي از، كلمه بعض را بگوييد در حرفهايتان، بازاري ها حقه باز هستند، اه، به اين راحتي؟ شما اگر اينطوري بگويي هرچي بازاري هست غيبتش را كردي. ما آنقدر بازاري متدين داريم. كارمندهاي دولت رشوه مي گيرند، آخوندها را مي گويي؟ همين طور كيلويي، چقدر راحت آتش مي زنيم، آخرت خودمان را آتش مي زنيم. هركه هر حرفي مي خواهد بزند لااقل بگويد بعضي، يك كلمه شايد بگوييد، شايد اينطور باشد، بعضي اينطور هستند، يك شايد و بعضي بگو تا يك سرعت گير بشود. «لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ» مسخره نكنيد، بعد مي گويد مي داني ريشه مسخره چي است؟ ريشه مسخره اين است كه تو فكر مي كني بهتر از او هستي، «عَسَي أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ» شايد او بهتر از تو باشد، از كجا مي داني تو بهتر از او هستي؟ شايد او بهتر باشد. «وَلَا نِسَاء مِّن نِّسَاء» خانم ها همديگر را مسخره نكنند، «عَسَي أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ» شايد آن خانمي كه مسخره اش مي كني از تو بهتر باشد، مهم است اين.

ريشه مسخره؟ خود برتربيني، ريشه را درست كن تو، به او بگو تو خيلي هم بهتر نيستي، بهترين نيستي. ريشه تملق، عزت خواهي است. مي گويد عزت همه اش دست خداست. ريشه وابستگي، قدرت خواهي پس «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا»، ريشه مسخره، خودبرتربيني است، مي گويد خودبرتربيني، ريشه غيبت تجسس است، ريشه تجسس سوءظن است، يعني خلاصه قصه را از ريشه بايد حل كرد.

ريشه گناهان ما شهوت است؟ بايد ازدواج را آسان كرد والا حالا هي مثل يك ماري كه زنده است، حالا هي خاك بريزي، بابا اين مار زنده است، بايد ريشه را حل كرد، ريشه گناه ازدواج است، ريشه گناه غفلت از خداست، غفلت از خدا. مسئله غيبت را بايد حل كرد، غفلت را.

خوب، چگونه خودمان را ارزيابي كنيم؟ براي ارزيابي آدم گاهي خودش هم خودش را نمي شناسد، چون معمولا ما ديگران را ارزيابي مي كنيم، هرچيزي يك وسيله اي دارد، هندوانه را با كيلو حساب مي كنند، متر را با پارچه، هوا را با هواسنج، درجه تب را با ابزار خودش، اندازه مي گيرند، هر كسي يك چيزي. يك كسي غذا كه مي خورد يك قند برمي داشت اگر خورد به شكمش، مي گفت سير شدم، يعني شاقول مي گرفت.

هرچيزي يك ميزاني دارد. ميزان انسانيت چي است؟ قرآن چند تا آيه دارد مي گويد خودتان را ارزيابي كنيد.

7- نژادپرستي يهوديان در آيات قرآن

يهودي ها خيلي خودشان را بالا مي دانستند، يك آياتي داريم مي گويد چتان است؟ «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ» المائدة/18 ما فرزندان خدا هستيم، اوه، «أَحِبَّاؤُهُ» ما محبوب خدا هستيم، اوه، «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً» البقرة/80 اصلا ما جهنمي نيستيم، ما همه از دم در بهشت هستيم. بله يك چند روزي ممكن است، مثلا آن مدتي كه گوساله پرست بوديم ممكن است چند روزي، «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً» هنور هم يهودي ها خودشان را برتر مي دانند، يعني شما اگر الان خواسته باشي يهودي بشوي يهودي ها تو را راه نمي دهند، فرق بين يهودي ها و مسيحي ها اين است، مسيحي ها مي گويند هركه مسيحي شد بسم الله ولي يهودي نمي شود شد، يهودي ها مي گويند بايد نژادت نژاد اسرائيلي باشد، نژادپرستي، ولي قرآن ما حسابي نژادپرستي را كوبيده، مي گويد رمز اينكه شيطان بدبخت شد نژادپرستي بود، گفت من نژادم از آتش است، من سجده كنم به آدم؟ «خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ» الأعراف/12 خلقت من از آتش است «وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ» الأعراف/12 انسان از گِل است، من از آتش هستم، نژادم با او فرق مي كند، آنوقت من به او سجده كنم؟ قرآن مي كوبد. اول نژادپرست شيطان است و خدا كوبيدش.

بعضي از عرب ها نژادپرست بودند. ايراني ها را تحقير مي كردند. اميرالمؤمنين خيلي به گردن ايراني ها حق دارد، ايراني ها در جنگ ها كه اسير مي شدند مي گفتند ايراني ها را ببريد مكه، اين عرب هايي كه سنگين هستند و پير هستند نمي توانند طواف كنند بگذاريد روي دوش ايراني ها، ايراني ها اينها را طواف بدهند، يعني از آنها كارِ حمالي بكشيد، ايراني ها، حضرت امير جلويش را گرفت، فرمود ايراني ها عزيز هستند، حالا شغل هم حمال هم بود طوري نيست، ولي حالا هرچه ايراني است اين شغل را داشته باشد، اين پيداست مي خواهد توهين كند. خوب گاهي آدم وظيفه شرعي اش است كه يك چيزي را روي دوش بكشد، يا آدمي را كول كند، آن عيبي ندارد اما اينكه گفتند هرچي ايراني است خيلي ايراني ها را تحقير مي كردند. رنگ نژاد سياه را تحقير مي كردند. هرچه گفتند يا رسول الله ما اصلا ناراحت هستيم بلال اذان مي گويد، آخر يك برده سياه پوست، اصلا من مي خواهم اين اذان بگويد، تا دماغ شما متكبرها را به خاك بمالم. هنوز هم هستند آدمهايي كه كيلويي فكر مي كنند. اين فرماندار شده يك جوان بيست و دو كيلويي، اين فكر مي كند فرمانداري با كيلويي است، خوب شد اينها امام جواد را نديدند، اينها اگر امام جواد را مي ديدند كه نه سالگي امام شد، مي گفتند اه، اين؟ ما هشت امامي هستيم، خيلي خوب شد بعضي ها امام جواد را نديدند، امام جواد را مي ديدند كيلويي حساب مي كردند. مگر امام كيلويي است؟ گاهي يك راديو كوچك ده تا موج را مي گيرد، يك راديو قد بشكه موج تهران را هم نمي گيرد، كيلويي كه نيست. گاهي يك بچه مي فهمد، ممكن است پدربزرگ بچه متوجه نشود، فهميدن كه كاري به وزن ندارد، فهميدن كه كاري به نژاد ندارد.

امام رضا با يك برده سياه پوست مشورت كرد، گفت آقا شرمنده نكن، شما امام رضا هستي، من يك برده سياه پوست، گفت اشكالي دارد خدا به ذهن شما يك چيزي بيندازد كه به ذهن من نيندازد؟ طوري است؟ چه اشكالي دارد؟ شخصيت دادن به افراد. قرآن به پيغمبر كه عقل كل است مي گويد «وَشَاوِرْهُمْ» آل عمران/159، «هُمْ» با همه مشورت كن.

يك بار يك شورايي، حالا اسمش را نمي برم چون آبروريزي مي شود، بيست و پنج نفر هستند از اين درجه يك ها، يك شورايي هست، من يك بار رفتم توي اتاقشان گفتم آقا ببخشيد اين قرآن كه مي گويد «وَشَاوِرْهُمْ»، «هُمْ» يعني شما بيست تا؟ كي مي گويد «هُمْ» يعني شما بيست تا؟ فكر نمي كنيد غير از شما هم يك عقلي باشد؟ اين فكر مي كنند شوراي فلان، شوراي فلان عقل كل است، اينطور نيست. بابا «شَاوِرْهُمْ»، «هُمْ» به كس ديگر هم برمي گردد، چه اشكالي دارد؟

ابراهيم صد ساله با يك بچه سيزده ساله مشورت كرد، گفت «إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» الصافات/102 حالا مي خواهد ارزيابي كند، من در خواب مأمور شدم شما را بكشم، «فَانظُرْ» يعني نظريه بده، «مَاذَا تَرَي» چه مي بيني؟ رأي تو چي است؟ ابراهيم صد ساله با بچه سيزده ساله مشورت مي كند. براي ارزيابي.

8- شيوه ارزيابي خود در قرآن

يهودي ها خيلي خودشان را «أَبْنَاء اللّهِ»، «أَحِبَّاؤُهُ»، «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً» قرآن مي گويد مي خواهي «بِاِسْمِ اللَّهِ» يك خط كش بگذاريد خودتان را متر كنيد، «إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ. . . فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» الجمعة/6 اگر فكر مي كني خيلي آدم خوبي هستي بايد از مرگ نترسي. شما از مرگ مي ترسيد، حالا كه از مرگ مي ترسيد. . . پس راه ارزيابي اين است، كي از مرگ نمي ترسد؟ بسم الله، كي حاضر است مثلا بميرد؟ هيچ كس، پس پيداست كارتان درست نيست.

علامتي كه راننده كارش درست است، وقتي گفتند پليس! ترمز نكند. اگر ترمز كردي ممكن است قاچاق داري، يا گواهينامه نداري، يا غيرمجاز حركت كردي، علامتي كه اين راننده كارش درست است اين است كه اگر گفتند پليس است نترسد.

يكي از علماي بزرگ، آيت الله شيرازي، خدا رحمتش كند، به او گفتند اگر يك گوينده صادقي، يك مخبر صادق، خبر آورنده يا گوينده صادقي به شما بگويد يك هفته ديگر بيشتر زنده نيستي، اگر بگويند هفته ديگر نيستي چه مي كني؟ گفت اگر مخبر صادقي به من بگويد هفته آخر عمرت است همين كاري را مي كنم كه از اول جواني ام كردم، يعني من از اول جواني ام همچين كارم را درست كردم مثل يك معماري كه قشنگ مي سازد كه هر لحظه مهندس در را باز كند بيايد. . . .

خدا رحمت كند آقاي فلسفي را، يك روز در آستانه رمضان يا محرم بود، يك عده روحانيون و طلاب و منبري ها خانه اش بودند گفتند آقا فردا اول محرم است يا اول ماه رمضان است، يك نصيحتي بكن، مرحوم آقاي فلسفي يك خورده فكر كرد و سرش را بالا كرد و گفت جوري منبر برويد كه هر لحظه حضرت مهدي در را باز كرد آمد توي حسينيه، رنگت نپرد. بعد يك قصه گفت. گفت امام حسين را كه كربلا شهيد كردند، زن و بچه اش را اسير كردند بردند كوفه و شام، در يكي از اين مجالس يكي از اين بچه هاي امام حسين گفت اي يزيد، (ما ظنك برسول الله لو رأنا علي هذا الحال) اگر رسول الله بيايد ببيند تو زن و بچه خودت اين رقمي هستند، اهل بيتش اين رقمي هستند، (ما ظنك برسول الله) ظن تو به پيغمبر چي است؟ يعني چه گمان مي كني پيغمبر بگويد اگر اين صحنه را ببيند؟ آقاي فلسفي گفت چطور خود ما روي منبر مي گوئيم چرا بايد يك كاري بكني كه اگر پيغمبر بيايد، بايد جوري سخنراني كنيم كه هر لحظه امام زمان بيايد ما عبارت ها و حرفهايمان را، ما الان نگاهمان به يك چيزي بخورد زود قاطي پاتي مي كنيم. قديم ها شب جمعه ها و عيدها پلو مي خوردند آن هم پولدارها، حالا برنج زياد شده، آن روزها سالي يك بار دو بار، يك كسي در را باز كرد ديد پلو است، اصلا يادش رفت جمعيت را، گفت پلو؟ بعد گفت سلام عليكم، اصلا قاطي كرد. ما گاهي وقت ها نگاه به چيزي بكنيم اصلا قاطي مي كنيم. البته معنايش اين نيست كه زندگي تلخ باشد، آخر بعضي ها مثلا مي روند در سير و سلوك و فردا مي ميريم، نه، اسلام گفته راحت زندگي كن، خوش هم باش، اما غافل نباش. من رفتم ديدم يك كسي درس اخلاق مي گويد براي يك كسي استاد هم بود، استاد مي گفت فلان عارف يك قبري در خانه اش درست كرده بود، هر شب در قبر مي خوابيد و افرادي هم گريه مي كردند، به اين استاد گفتند ببين، اگر قبر درست كردن در خانه كارِ درستي بود، از اين 124 هزار پيغمبر و چهارده معصوم، يكي اين كار را مي كرد، اين چه اخلاقي است؟ نه آقا، قبر هم در خانه لازم نيست درست كني، ولي از قبر، از قيامت غافل نباش، همين كه سر نماز مي گويي «مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» الفاتحة/4، در هر نماز سه مرتبه بگويي خدايا من روز قيامت سرو كارم با توست، حالا اين «مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» الفاتحة/4 هم گفتيم، وقتي مي گوئيم مالك روز قيامت است، مگر خدا مالك دنيا نيست؟ اگر مالك دنيا هست پس چرا مي گوئيم مالك روز قيامت؟ در دنيا مالكيت خدا را نمي بينيم، مي گوئيم آقايم پولم داد، اين وام براي پدرزنم است، اين استاد به من كمك كرد، اين همسايه به فريادم رسيد. در دنيا چون واسطه ها هست ما خدا را نمي بينيم، بعد مي گوئيم خدا پدر اين ابر را بيامرزد، اين ابر باران داشت. امسال باران آمد وضعمان خوب شد. آقا اين مسافرها آمدند عيد وضعمان خوب شد. يعني تا وضمان خوب مي شود يا مي گوئيم براي ابر است، يا مي گوئيم براي مسافر است، اين دكتر خوب دكتري است، نسخه دكتر بود. تا دنيا تا غير خدا را ديديم خدا را فراموش مي كنيم، روز قيامت همه اينها قيچي مي شود. يعني چه؟ يعني انسان در دنيا بند به چيزهايي است. بند به چي است؟ بند به فرزند است، به آقازاده ام مي گويم، به فاميل است، به فاميل ام مي گويم، بند به حرفهايش است، استدلال مي آورد، زبانش تيز است، چاخان است، چاپلوس است، بند به زور است، بند به پول است، بند به. . . همه بندها پاره مي شود، قرآن مي گويد(يوم لا ينفع مال) يعني پول به درد نمي خورد، «هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيهْ» سلطنت و زورت هم تمام مي شود، فاميل، «فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ» المؤمنون/101 اين زباني كه اينجا پشت سر هم مي اندازي، با زبان قصه را حل مي كني، «لَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ» المرسلات/36 اصلا اجازه نمي دهند حرف بزني. «لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ» الشعراء/88 يعني بچه هم به دردت نمي خورد. قرآن مي گويد تمام اين چيزهايي كه در دنيا به آن بند هستي همه قيچي مي شود يعني انسان مي شود تنها، تا شد تنها مي گويد اه، هيچ كس هيچي نيست، «لَا يَسْأَلُ» آيه قرآن است، «لَا يَسْأَلُ» المعارج/10 يعني سؤال نمي كند، «حَمِيمٌ حَمِيمًا» حميم يعني از حمام است، حمام يعني جايي كه آب داغ است، حميم يعني رفيق داغ، «وَلَا يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا» المعارج/10 يعني رفيق داغ، از رفيق داغ احوال نمي پرسد، بعد مي گويد عجب، «مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ»، پس روز قيامت، اينكه مي گويند «مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» خدا مالك روز قيامت است، خدا مالك دنيا هم هست، منتهي دنيا نگاهمان به يك كسي خورد خدا را فراموش مي كنيم، ولي آنجا ديگر كسي نيست كه نگاهت به او بخورد، ارزيابي خودمان.

9- خمس و زكات، نشانه صداقت در ايمان

علامت اينكه آدم كارش درست است اين است كه، مثلا به صدقه مي گويند صدقه، چرا؟ براي اينكه صدقه از صدق است، صدق يعني راستگويي، تو راست مي گويي ايمان داري، خوب اگر راست مي گويي ايمان داري پولت را در راه خدا بده. اينكه مي گويند نه، من نماز مي خوانم اما خمس نمي دهم، صادق نيست، صادق نيست. آدمي كه صداقت دارد بايد پول خرج كند. الان شما به خانمت بگو دوستت دارم، مي گويد پاشو برويم بازار، مي گويي نه، بازار نمي آيم ولي دوستت دارم، مي گويد دروغ مي گويي. به بچه ات بگو دوستت دارم، مي گويد بيسكوئيت، نخري مي گويد بابا دروغ گفتي، يعني صداقت علامت لازم دارد، نمي شود من نماز مي خوانم ولي نمي خواهم زكات بدهم، نماز مي خوانم نمي خواهم خمس بدهم، نمي خواهم انفاق كنم. چرا به صدقه مي گويند صدقه؟ چون صدقه علامت صداقت انسان است. اصلا نماز بي صدقه، يك بار حضرت آمد در مسجد فرمود «قُم»، «قُم» يعني پاشو برو بيرون، تو هم «قُم»، «قُم»، «قُم»، پنج نفر را بيرون كرد. گفتند يا رسول الله چرا اينها را بيرون كردي؟ فرمود نماز مي خوانند، زكات نمي دهند. آجر روي هم مي گذارند، بندش را نمي كشند. آخر آجري كه بندش را نكشي، فرو مي ريزد. اگر كاشي پشت سيمان نباشد، مي افتد پائين. دوغ آب مي خواهد پشتش. اصلا نماز بي زكات قبول نيست، علامت صداقت.

خوب، حرفهايم را جمع كنم. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»، چي گفتيم؟ يك، گفتيم در تربيت نگو نخند، ببين از چي خنده اش مي گيرد، نگو فحش نده، ببين از چي عصباني شده، ريشه را حل كنيم. قرآن اول مي گويد ريشه غيبت تجسس است، تجسس كردي، عيبش را فهميدي، حالا غيبت مي گويي، پس از اول ريشه تجسس هم سوءظن است، در تربيت از ريشه ها شروع كنيد، دنبال علت ها برويد نه معلول، اين يكي. دوم، ريشه اين خودباختگي ها و تملق ها و چاخان ها چي است؟ مثلا ريشه اينكه اين آقا در بازار دروغ مي گويد چي است؟ در اداره رشوه مي گيرد چي است؟ اين فكر مي كند خدا رازق نيست، بگوييم بابا، «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ» الذاريات/58، اين «هُوَ» دارد، نمي گويد(إِنَّ اللَّهَ الرَّزَّاقُ) مي گويد «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»، «هُوَ الرَّزَّاقُ» يعني رزقت دست خداست، به اينكه رشوه بگيري رزقت بهتر نمي شود. مي گيري جاي ديگر خدا يك چاله جلويت مي گذارد كه آنچه زياد گرفتي توي چاله مي ريزي، از گلويت پائين نمي رود، «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ» ريشه بسياري از گناه ها توحيد است، عزت را از خدا نمي دانيم، قدرت را از خدا نمي دانيم، رزق را از خدا نمي دانيم، چون خدا را فراموش كرديم، به اين و اين دست و پا مي زنيم.

خدايا تو را به حق محمد و آل محمد ايماني به ما بده كه با تمام وجود معتقد باشيم عزت از توست، به كس ديگر، عزتمان را از، «أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ» النساء/139 به اين چسبيدي كه از اين عزيز شوي؟ پهلوي اين عكس گرفتي كه عزيز شوي؟ همين فردا زندانش مي كنند تو هم قايم مي شوي، بعضي ها مي گويند آقاي قرائتي افتخار بده عكس بگيريم، مي گويم بگير، اما اگر فردا من را گرفتند تو هم مي گويي والا نبودم، بخدا نبودم، تو عزتت را از من مي خواهي؟ «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» خدايا ايماني به ما بده كه عزت و قدرت را فقط از تو بدانيم و به احدي جز تو وابسته نشويم.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته